شاعر : مهدی مقیمی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : مثمن
عـمری گدای صاحب این خانه ماندیم خود را درون مجلس روضه رساندیم
پـارا مـیـان این مـجـالـس بـازکـردیم دل را به پـایِ روضه ومنبر نشانـدیم
گـاهی بـلـند ازپـردۀ دل گـریه کـردیم گاهی به زیرلب زیارتنامه خـواندیم
مـشـمـول الـطـاف زیــادِ اهـل بـیـتـیـم
گـریـهکـنِ داغ جــواد اهــلبـیــتــیــم
شـاهِ وفـا بـود و شـریـکـش بیوفا بود تنـهـای تنهـا حـضرت ابنالـرضا بود در خانه غربت داشت باید گفت از این حیث خـیـلـی شـبـیـهِ بـه امـامِ مـجـتـبـی بود وقتی تنش میسوخت اززهر ستمگر درشـام یـاد شـامـیـان وعـمـههـا بـود
هنگام جان دادن اسیرش کرده اینغم گرچهجوان بوده است پیرش کرده این غم سخت است وقتی خسته وبیجان که باشی مظلوم بین جمعی از خویشان که باشی
مسـمـوم بـاشی وتـنت درتب بـسوزد دردش دو چندان میشود عطشان که باشی
حـالا تـجـسّم کن چه حـالی داری آنجا با یـادِ میخ وسیـنهای گریان که باشی مادرمیان شعلهها میسوخت میسوخت با روضهاش ابن الرضا میسوخت میسوخت
هم گریه حـیدرکرده هم زهـرا برایت هـم ابــتــدای کــودکـی بــابـا بــرایـت
هم شیعـهات آنقـدر بـر تو گـریه کرده قــطره بهقـطـره تا شـده دریـا بـرایت
امـا تـنِ جـدِّ غـریـبت زیـر خـورشـیـد
این داغ رابـاید که اززینب بـپـرسـید پشت در بسته عطش بالوپرت سوخت هم که دلت هم که تمام پیکرت سوخت
چـشـمان توسمت خراسان بود انگـار دلهـا بـرای آن نـگـاه آخـرت سوخت
تـب داشـتـی فـکـر مـدیـنـه بودی آخر عالم به ذکروای مادرمادرت سوخت
زهــرا بـه بـالـیـن تـو آمـد بـا قـد خــم
برجسم وجان خـستهات گردید مرهم
این چـشـمها بیاشـکها لـطـفی ندارد بـیگـریـه بـر آل عــبـا لـطـفـی نـدارد
دنــیـا خــدا دانـدبـرای لـحـظـهایهـم بـیاهـل بیت مـصـطـفی لـطـفی ندارد
پــای تــمــامروضــههـا بــودیــمامــا بـیروضـۀ کـرب وبـلا لـطـفـی ندارد
امشب که غمگـینِ جواد ابن الرضاییم
یک بارِدیگر روضه خوان کربلائـیم
ای وای ازآن وقـتی عـلـمدارتنباشد ایوای اگرغـم دست بـردارت نباشد
سخت است بین عـدهای بیـگـانه باشی اما به هـمـراهت کس وکـارت نبـاشد
وقتیکه سرها روی نیهـا شد نمایان ایکـاش روی نـی سـرِیـارت نـبـاشـد
خـتـم کـلامِ منـبرِ روضه حـسین است
یعنی نمک درآخر روضه حسین است